نابغه ۲۰۱۱

نابغه ۲۰۱۱

نابغه ۲۰۱۱

نابغه ۲۰۱۱

خداوند!

گاهی که به فرشتگان نوید آفرینشم را دادی با آن که هنوز هیچ بودم و هیچ و هنوز حتی عدم را ترک نگفته بودم و هنوز گِلی بودم و بی جان و بی روح ............................ هستی ام آغاز شد

و آن گاه آفریدگار! دست توانای تو تکاملم می بخشید، جسم خاکی حتی از سرم زیاد بود که تو منت بر مخلوق بی چاره و بی جان نهادی.

و جان بی جانم را به دمیدن روح و جان الهیت آزین بستی و این شدم،این شدم که اکنون ......

و خداوند! آن دم که در گذر از عدم به جان و درست لب مرز هست. خلایق را فرمان به سجده ام میدادی... 

چه غروری از من میگذشت و بر من می تافت ونمی دانم خداوند! اگرزمان سجده همگان بر من غرور و کبرِ ابلیس در پیچش از فرمان تو پیش چشمم نبود و رانده شدنش نهیبم نمی زد و به خویشم نمی آورد چه بر سر آدمیتم  

می آمد ....

و حالا که از غرور وسرنوشت شیطان درس گرفته ام ;این شده ام.....

و اگر این درس و این تلنگر نبود چه بر سرم می آورد غرور....

و تنها دلگرمیم خداوند! در کوران این غرور روح خداوندی توست که در کنار هزاران صفت نیک در نهادم 

نهاده که کلاه خویش قاضی کنم وبدانم که سجده آغاز خلقتم به حرمت توانایی تو بوده و نه وجود ناتوان من ...